جمعه، 27 آبان 1384


دوربین

چشمهایم
میدوند روی زمین
میبندمشان
صورتها میگذرند
لبخند میزنند
به عمو سلام کردی ؟
آره سلام کرد مامانش
خیلی بچه خوبیه
و چشمک میزند با لبخند
من سلام نکردم
من نمیخواهم سلام کنم
عمو صورتش تیز تیزیست
دستهایم را قایم میکنم توی جیبهایم
که کسی نفهمد
در دوربین را من باز کردم
عکس های سفره هفت سین بود
سیاه شدند ولی همه
و من تا شب توی پا گرد پشت بام
گریه کردم
چشمهایم را باز میکنم
گفته بودند
تا آخر سال اگر
کاری کنی شب عید
همانطور میشود
اما
نشد
عکسها سیاه
صورتها تیز
و من تنها
توی پاگرد گریه
مانده هنوز

0 Comments:

Post a Comment

<< Home