جمعه، 4 آذر 1384


اگر نه کبود میشوم

چکمه هایم را که دوست داشتم
مادرم به زور گرفت ازم
گفت کهنه شده اند دیگر
آبرو داریم
من آبرو نمیخواهم آخر
من چکمه هایم را میخواهم
باهاشان میرفتم لای برفها صبح
آنجاها که کسی نرفته بود
نارنگی میخوردم
پوستش را میگذاشتم روی برفها
کمی فشارش میدادم تا هم سطح بشود با برف
بعد میخوابیدم همانجا تماشا میکردم
سفید سفید برف
با نارنجی نارنگی
یخ که میزدم
بخاری همیشه بوی پوست پرتقال میداد
من میانداختم
دوست داشتم بویش را
میدانی اگر گاهی
شکلک بچگیهایم را نگیرم
کبود میشوم

1 Comments:

  • و باز هم بیشتر از پایینی

    By Blogger Armin, at 6:17 pm  

Post a Comment

<< Home