اگر نه کبود میشوم

چکمه هایم را که دوست داشتم
مادرم به زور گرفت ازم
گفت کهنه شده اند دیگر
آبرو داریم
من آبرو نمیخواهم آخر
من چکمه هایم را میخواهم
باهاشان میرفتم لای برفها صبح
آنجاها که کسی نرفته بود
نارنگی میخوردم
پوستش را میگذاشتم روی برفها
کمی فشارش میدادم تا هم سطح بشود با برف
بعد میخوابیدم همانجا تماشا میکردم
سفید سفید برف
با نارنجی نارنگی
یخ که میزدم
بخاری همیشه بوی پوست پرتقال میداد
من میانداختم
دوست داشتم بویش را
میدانی اگر گاهی
شکلک بچگیهایم را نگیرم
کبود میشوم

1 Comments:

  • و باز هم بیشتر از پایینی

    By Blogger Armin, at 6:17 pm  

Post a Comment

<< Home