جمعه، 4 آذر 1384


باز بزن باران

باز باران با ترانه
با ترانه
با چنین ضربی که وحشی میزند دست درازش
بر سر و روی خیالین مرا از درد خانه
باز بادست اینچنین با زوزه سرسام همدستی
به دستش دسته شلاق چون دستی
که میکوبد میان خنده هایش فرجه ای من را که بربایم
تمامم را ز یورشناک این دیوانه در بند بی بندی ز سگ مستی
که خویش از اشک ابر غرشش در گوش من باز آفرین صحنه شلاق برق چشمها را هم به خود خوانده
به دوش بی رمق , نای خروشی لیک نه
در انتهای هر دمی ممکن که برخیزد ز خشم آوای درمانده
بلی هم یادم آرد راه یک سویش به چشم من دگر سویش به هر جایی که گویی هست جامانده
که رفته هست یا باران تفاوت نیست
خیس میماند , دراز اشک رو این جاده تا مانده ام مانده
ولیکن باز با باران خیالی هست مارا موی خیس تو که دستش روی پیشانیت بنشانده

1 Comments:

  • salam in baran kheili ziba bood. un kargadan vaghti shereto khoondam tasavoresh kardam ye kartoon too tv neshoon midad ke konjishka mineshastan roo gardane kargadan ha :))
    shad bashi

    By Anonymous Anonymous, at 8:51 am  

Post a Comment

<< Home