ته سیگار

دستهایم
انگار بخواهم چیزی را بگویند
تند تند
به این طرف و آنطرف میدوند
میلرزند هم
انگار یکی ایستاده سیگار آخر را تعارفم میکند
و لبخند میزند
و من بخواهم قانعش کنم
شانه هایم را کنار گردنم جمع میکنم
یکی توی گوشم میگوید
یک نفس عمیق بکش
خنده ام میگیرد
حرفهای خودم را تحویل خودم نده
خنده ات میگوید عصبی بود انگار
شانه هایم را رها میکنم پایین
سیگار را میگیرم
دستهایم دیگر ساکت
فقط نگاه میکنند
دود سیگار را که میپیچد
که میرقصد
شانه هایش را جمع میکند
میپرسد
آخرش چی ؟
میگویم یک نفس عمیق بکش
میخندد
حرفهای خودم را تحویل خودم نده میگوید
خنده ات عصبی بود میگویم انگار
شانه هایش را میگیرد بالا
زبانش بند آمده
دستهایش میلرزند
لبخند میزنم
سیگار را تعارفش میکنم
چشمهایش را میبندد
چشمهایم بسته اند
با هم گریه میکنیم
سیگار دیگر تمام شده
چشمهایم را باز میکنم
تنهایی نشسته ام
ته سیگار توی دستم دود میکند

0 Comments:

Post a Comment

<< Home