تا نمیدانم

دیروز
امروز
فردا
میگوید انسان در زمان کشیده شده
bullshit
من کشیده نشدم
هنوز یادم هست
دیالوگهای تمام فیلمها توی سرم میچرخد
و بقیه حرفهایی که شنیده ام
حرفهای دبیرهای دینی
که پسرشان از سرطان خون مرده بود
و خیلی از خدا دوست داشتند میترسیدند
هیچ میدانستی من بلد نیستم درست حرف بزنم راستی؟
پاهایم به هم گیر میکنند وقتی میخواهم بگویم
"خانم من به شما نظر دارم ؟"
کوچولو تو چرا اینقدر مهربون شدی ؟
من خسته ام
من تشنه ام
سیگار نمیتوانم دیگر
دستهایم گریه میکنند
برای تو
میکنم میاندازم دور
باید بروم
تا نمیدانم
باید بمانم
تا نمیدانم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home