باد

باد بدا نگونه که چنگ میزد در تن سیال سنگین بی انتهای شب به تقلای عبور
یا در آن آن که سینه میسایید زیر آفتاب خیس به سینه دریا و میپیچید در میان دستهای موج در آغوش ستبرش
یا بدان سان که سر به دیوارهای کوه میکوفت تیشه وار مگر رهایی از زندان سنگها و ستیغ ها
یا بدان گونه که آرام اشک های طلوع را بر میداشت از روی گونه برگ با بوسه
یا آنجا که میخندید و میخواند در پی بته خاری که جاری شده بود در کویر به سرور کودکی
یا آنجا که زوزه میکشید از درد و سر به شانه کاج نمیتوانست گذاشت که میشکند کاج و هم آوایش جغد ها با دردش میخواندند
و یا در تپشهای گم در فرار از هول نعره های رعد و خنجر برق به هرسو که میدوید پریشان و بی نفس و دیوانه چنگ میزد در گیسوان آتش و قامت درخت
یا به حالی که کنار میزد لباس هاله وار نه روان و نه ساکن مه را و مینوشت نوازشش را روی تن زمین
یا در بی خودی اش در سرگیجه وار سپید فرود برف را هم گریان و هم رقصان در نگاه خالی دانه دانه های بی خیال
همیشه باد مانده بود
همیشه هیچ مانده بود

1 Comments:

  • nice like others
    tnx

    By Anonymous Anonymous, at 7:40 pm  

Post a Comment

<< Home