سه شنبه، 15 آذر 1384


باد

باد بدا نگونه که چنگ میزد در تن سیال سنگین بی انتهای شب به تقلای عبور
یا در آن آن که سینه میسایید زیر آفتاب خیس به سینه دریا و میپیچید در میان دستهای موج در آغوش ستبرش
یا بدان سان که سر به دیوارهای کوه میکوفت تیشه وار مگر رهایی از زندان سنگها و ستیغ ها
یا بدان گونه که آرام اشک های طلوع را بر میداشت از روی گونه برگ با بوسه
یا آنجا که میخندید و میخواند در پی بته خاری که جاری شده بود در کویر به سرور کودکی
یا آنجا که زوزه میکشید از درد و سر به شانه کاج نمیتوانست گذاشت که میشکند کاج و هم آوایش جغد ها با دردش میخواندند
و یا در تپشهای گم در فرار از هول نعره های رعد و خنجر برق به هرسو که میدوید پریشان و بی نفس و دیوانه چنگ میزد در گیسوان آتش و قامت درخت
یا به حالی که کنار میزد لباس هاله وار نه روان و نه ساکن مه را و مینوشت نوازشش را روی تن زمین
یا در بی خودی اش در سرگیجه وار سپید فرود برف را هم گریان و هم رقصان در نگاه خالی دانه دانه های بی خیال
همیشه باد مانده بود
همیشه هیچ مانده بود

1 Comments:

  • nice like others
    tnx

    By Anonymous Anonymous, at 7:40 pm  

Post a Comment

<< Home