ایستاده

دستهایم میخواهند
روی کیبوردم
گریه کنند
نمیشود اما
بجر آنجا که تو باید
و نباید
میگویی با نگفتنت
دیوارها هم سرم را به دامنشان نمیگیرند
اشکهایم را خیس نمیشوند
ایستاده ام
اشکهایم میپیمایند قامتم را
تا تمامم
جمع میشوند توی پاهایم
کم کم تا میآیند بالا
و پرم میکنند
غرق میشوم در خودم
خفه میشوم
ایستاده هنوز

1 Comments:

Post a Comment

<< Home