خون ساحل
از نی
نیزه ای بتراش
لبهایم تشنه اند به گفتن
آنچه را گه گفته نتوان
از نی نیزه را
فرو کن در خاک
دستهایم تشنه اند
رسم لمس
و فرو کردنشان
در اعماق لحظه های بیخیال را
فرو کن در ماسه نیزه را
تشنگی دریا را شاید
چاره ای شود
چاره ای که چاره نمی خواهد بود
خون ساحل
از نی
نیزه ای بتراش
دریا تشنه است
موج ها
کوتاهند
کوتاه
نیزه ای بتراش
لبهایم تشنه اند به گفتن
آنچه را گه گفته نتوان
از نی نیزه را
فرو کن در خاک
دستهایم تشنه اند
رسم لمس
و فرو کردنشان
در اعماق لحظه های بیخیال را
فرو کن در ماسه نیزه را
تشنگی دریا را شاید
چاره ای شود
چاره ای که چاره نمی خواهد بود
خون ساحل
از نی
نیزه ای بتراش
دریا تشنه است
موج ها
کوتاهند
کوتاه
1 Comments:
مردمک ها را باد خنکاست
پوست را صدا می کند لمس ساحل
پیرزنی آنگوشه از نی اش نوشابه می مکد
من ساکت روزی خخواهم رفت
تا بر چشمان دریا بوسه بزنم
کاش کنارش بودم الآن
چشمم را می بندم و تصور می کنم
و گریه ام می گیرد می دانم
خیلی وقت است که نگرفته
By Armin, at 1:09 am
Post a Comment
<< Home