پنج شنبه، 4 اسفند 1384


خون ساحل

از نی
نیزه ای بتراش
لبهایم تشنه اند به گفتن
آنچه را گه گفته نتوان
از نی نیزه را
فرو کن در خاک
دستهایم تشنه اند
رسم لمس
و فرو کردنشان
در اعماق لحظه های بیخیال را
فرو کن در ماسه نیزه را
تشنگی دریا را شاید
چاره ای شود
چاره ای که چاره نمی خواهد بود
خون ساحل
از نی
نیزه ای بتراش
دریا تشنه است
موج ها
کوتاهند
کوتاه

1 Comments:

  • مردمک ها را باد خنکاست
    پوست را صدا می کند لمس ساحل
    پیرزنی آنگوشه از نی اش نوشابه می مکد
    من ساکت روزی خخواهم رفت
    تا بر چشمان دریا بوسه بزنم
    کاش کنارش بودم الآن
    چشمم را می بندم و تصور می کنم
    و گریه ام می گیرد می دانم
    خیلی وقت است که نگرفته

    By Blogger Armin, at 1:09 am  

Post a Comment

<< Home