قصه تموم نمیشه

شب که میشد
روی دیوار یه پنجره نشسته
با شیشه شکسته
یه لنگه اش
تو دست بی خیال باد تاب میخورد
خواب میدید
تو چشماش
گولهء مهتاب میدید
تو خواب دستای نمور آسمون جون میداد
با کوچه قهر بود اما
چشاش همش مزهء بارون میداد
بوی خاک
از رو نگاه پنجره پر میزد
می نشست
لای موهای آدمک که هر شب
به پنجره سر میزد
می نشست
تکیه میداد به لنگهء بسته باز
خسته باز
شعر میخوند
دس میکشید رو شیشهء شکسته
خون میریخت
یه قطره
دو قطره
سه قطره
هزار هزار تا قطره
که مثل بارون میریخت
سرش رو بعد تکیه میداد به پنجره
نمیگفت
پنجره اما صداشو می شنید
پنجره
نیگا نکن به کوچه
کوچه همش دروغه
کوچه همش فریبه
کوچه فقط یه قصه اس
که نصفه اس
تموم نمیشه قصه
تموم نمیشه کوچه
واسه دل پنجره
آروم نمیشه کوچه
بعد مبرفت
دود میشد
اول صبح
پنجره باز دل میداد
به کوچه
کوچه بازم میگذشت
بی نگا
بی صدا
نمیدونم تا کجا
پنجره باز دلش ولی میگرفت
میشکست
جیر جیر جیر
داد میزد
آی آسمون آی آسمون
سرتو بذار روشونه هام گریه کن
صداش ولی تو کوچه ها گم میشد
به آسمون نمیرسید
باز قاطی زر زر مردم میشد
پنجره باز بق میکرد
قهر میکرد
شب میشد
گفته بودم قصه تموم نمیشه
شب که میشد
...

2 Comments:

  • :)

    By Anonymous Anonymous, at 10:10 am  

  • همین خوبه
    که
    قصه
    هرگز تموم نمی شه
    چون واسه همیشه
    اون پنجره
    بازم ادامه می ده
    بگذار که باز بق بکنه
    مهم نیست
    مهم اونه
    که باز ادامه می ده

    By Anonymous Anonymous, at 1:27 pm  

Post a Comment

<< Home