چهار شنبه، 10 اسفند 1384


قصه تموم نمیشه

شب که میشد
روی دیوار یه پنجره نشسته
با شیشه شکسته
یه لنگه اش
تو دست بی خیال باد تاب میخورد
خواب میدید
تو چشماش
گولهء مهتاب میدید
تو خواب دستای نمور آسمون جون میداد
با کوچه قهر بود اما
چشاش همش مزهء بارون میداد
بوی خاک
از رو نگاه پنجره پر میزد
می نشست
لای موهای آدمک که هر شب
به پنجره سر میزد
می نشست
تکیه میداد به لنگهء بسته باز
خسته باز
شعر میخوند
دس میکشید رو شیشهء شکسته
خون میریخت
یه قطره
دو قطره
سه قطره
هزار هزار تا قطره
که مثل بارون میریخت
سرش رو بعد تکیه میداد به پنجره
نمیگفت
پنجره اما صداشو می شنید
پنجره
نیگا نکن به کوچه
کوچه همش دروغه
کوچه همش فریبه
کوچه فقط یه قصه اس
که نصفه اس
تموم نمیشه قصه
تموم نمیشه کوچه
واسه دل پنجره
آروم نمیشه کوچه
بعد مبرفت
دود میشد
اول صبح
پنجره باز دل میداد
به کوچه
کوچه بازم میگذشت
بی نگا
بی صدا
نمیدونم تا کجا
پنجره باز دلش ولی میگرفت
میشکست
جیر جیر جیر
داد میزد
آی آسمون آی آسمون
سرتو بذار روشونه هام گریه کن
صداش ولی تو کوچه ها گم میشد
به آسمون نمیرسید
باز قاطی زر زر مردم میشد
پنجره باز بق میکرد
قهر میکرد
شب میشد
گفته بودم قصه تموم نمیشه
شب که میشد
...

2 Comments:

  • :)

    By Anonymous Anonymous, at 10:10 am  

  • همین خوبه
    که
    قصه
    هرگز تموم نمی شه
    چون واسه همیشه
    اون پنجره
    بازم ادامه می ده
    بگذار که باز بق بکنه
    مهم نیست
    مهم اونه
    که باز ادامه می ده

    By Anonymous Anonymous, at 1:27 pm  

Post a Comment

<< Home