بی راهی که از آن

گفت شوری
فریادی
دستهایم را گشودم
ستاره ها لرزیدند
دریاها سیاه شد
برگها خون عرق کردند
و آتش در جهان گرفت
" به اندازه دستهای گشوده ام اگر "
نجوا کردم
باز در هم کشیدم آغوشم را
بی هیچ که در میانه باشد
و گذشتم
بی راهی که از آن

0 Comments:

Post a Comment

<< Home