اینجا
زیر سیل گرمایی که آوار میشود هر لحظه دوباره
روی سینه ام
در میان هزاران صدایی که همیشه
همه جا پیچیده
و چشمانم که مثل سرگیجه میچرخند
یکی زیر گوشم گفت
آنطرف این جاده - یکباره روی پله دگمه ایستاده بودیم -
بعد آنکه زمین خیلی گرد میشود
و از زیر سقف کوتاه سینه خیز میروی
دریاییست
از میانش دو جزیرهء خواهر سر بر آورده
که ساحلشان
آرام است
پر سیدم اینجا پس چرا نشسته ای ؟
گفت نمیدانم .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home