ته لیوان آبجوست
رقاص توی کافه هم نماند
حاج عباس رفت و ماند قیامت و
یک مشت پسر بچهء جقی که پس کله هاشان عرق کرده و چشم ها شان دو دو میزند
کجا بروم که رنگ چشمهایتان روی صورتم نیفتد ؟
زالو وار چسبیده اید و از کون هم میخورید و تحویل نفر بعد میدهید
شاشیدم توی براکت زندگیتان به انضمام قدر مطلق باقیش
شعر هم نمیشود
حاج عباس رفت و ماند قیامت و
یک مشت پسر بچهء جقی که پس کله هاشان عرق کرده و چشم ها شان دو دو میزند
کجا بروم که رنگ چشمهایتان روی صورتم نیفتد ؟
زالو وار چسبیده اید و از کون هم میخورید و تحویل نفر بعد میدهید
شاشیدم توی براکت زندگیتان به انضمام قدر مطلق باقیش
شعر هم نمیشود
1 Comments:
کس شعر که میشه
بقیشو بی خیال
By Armin, at 11:34 pm
Post a Comment
<< Home