بر بلندای کوچک تپه ای
بر بلندای کوچک تپه ای
در سرزمین هزار مغرب
آنجا که به هر سو بنگری
انگار خورشیدی فرو میرود
و از هر سو بنگری
شب چنگ میاندازد که فرا آید
هر دو شک میشوند اما
و در افق به خواب میروند
پس طلوع را نیز
به چنین آیینی مینشینند
آنجا که نه دریا و نه ساحل
جرئت به پایان آمدن ندارند
و ابر ها سینه بر خاک کشیده اند
و از درختان ریشه در آسمان کرده اند
و میوه در خاک میدهند
و برگهایشان جند قدم آنسو تر
در آسمان ایستاده اند
آنجا که بیراهه و راه
پیشانی بر سینه هم مینهند
چه هرجا مقصد و مبداء توامان است
آنجا که صدای ناشناس آشنایی را
جایی میان ساکن و جاری
چون مه
بر تن کشیده
از تمام آنچه گفتنیست
و گفتن و شنیدن بی معناست
و تبسم اشک خنکیست
واشک تبسم گرمی
بر بلندای کوچک تپه ای
در چنین سرزمینی
در سرزمین هزار مغرب
آنجا که به هر سو بنگری
انگار خورشیدی فرو میرود
و از هر سو بنگری
شب چنگ میاندازد که فرا آید
هر دو شک میشوند اما
و در افق به خواب میروند
پس طلوع را نیز
به چنین آیینی مینشینند
آنجا که نه دریا و نه ساحل
جرئت به پایان آمدن ندارند
و ابر ها سینه بر خاک کشیده اند
و از درختان ریشه در آسمان کرده اند
و میوه در خاک میدهند
و برگهایشان جند قدم آنسو تر
در آسمان ایستاده اند
آنجا که بیراهه و راه
پیشانی بر سینه هم مینهند
چه هرجا مقصد و مبداء توامان است
آنجا که صدای ناشناس آشنایی را
جایی میان ساکن و جاری
چون مه
بر تن کشیده
از تمام آنچه گفتنیست
و گفتن و شنیدن بی معناست
و تبسم اشک خنکیست
واشک تبسم گرمی
بر بلندای کوچک تپه ای
در چنین سرزمینی
1 Comments:
برای بامداد کمی دیره سر ظهره الان
By 4040e, at 10:56 am
Post a Comment
<< Home