حرمت نمیداند اشک و خون را قامت میشکافدت که عریان شوی گردن بنه و به انگشت نشان میدهدم بلندای تیغ تشنه را سنگین افراشته که تا هزار سال فرود آید چیزی شبیه آفتاب
ماهی ها میدانی نمیتوانند
از توی تنگشان وقتی
به دیوار شیشه ای نازک نگاه میکنند
ببینند بیرون را
عکس را خودشان میبیند
و تنگ را
این بیرون اما
به بهای صداقتش
سرد است
2 Comments:
: )
By 4040e, at 2:58 pm
taeme gas sedaye shekaste.....rasti sale noyat ham mobarak
By Anonymous, at 5:36 pm
Post a Comment
<< Home