گرسنه های کوچک ابله
از قلعه های کهنه سنگی به افتاب نیمه سوز دندان میزنند
بهانه دست ترانه نده
رها کن سودای کوچک همسایه غرق در شیرینی بستنی را
یخ میزنی آخر
بی انکه اشک توی چشمهایت از خوشحالی
رسمش همیشه همینست

0 Comments:

Post a Comment

<< Home