ساعت دو و بیست و هشت دقیقه است ، اسمم را روی کاغذ شیری رنگ مینویسم و امشب انگار باور کردنی نیست که تمام این سالها به این اسم صدایم کرده باشند . چشمهایم را میبندم و همه چیز نابود میشود . این تمام شدن نیست تمام شدن یکباره اتفاق نمیافتد تمام شدن کم کم شروع میشود ، وقتی شروع شدن دیگر تمام میشود و حتی پیش از آن ، همه چیز شروع میکند به فرو ریختن و تو فقط یک لحظه را انتخاب میکنی برای اینکه نامت را روی کاغذ شیری بیاوری و تماشایش کنی ، تمام شدن این هم از همینجا شروع میشود .
ساعت دو و چهارده دقیقه است ، اسمم را روی کاغذ شیری رنگ مینویسم ، خوش خطم چون دبیر هنرم به من یاد داده که چطور خوش خط بنویسم و معلم ابتدایی ام پیشتر به من گفته که الفهایم را اندازه هم بنویسم ، و گفته که چپ اینطرف کلاس است که پنجره دارد و راست انطرف که در ، هیچ وقت از این خلاص نخواهم شد . همیشه چپ و پنجره ، همیشه راست و در . حتی وقتی اتفاقهای بزرگ میافتند .چشمهایم را میبندم همه پنجره ها و در ها و پیچ ها که پشتشان چیزی با لبخند ترسناکش پنهان شده خالی میشوند . نمیترسم . نمیخواهم خوش خط باشم .
ساعت دو و بیست دقیقه است . روز است . زمزمه میکنم ، زمان زودتر میگذرد ، زود تر به خانه مادر بزرگ میرسم . مادربزرگم هنوز از خوندماغ شدنهایم خسته نشده ، اجازه میدهد سر ظهر زیر آفتاب مورچه ها را تماشا کنم ، برایشان قند میگذارم ، فکر میکنم این بهتریم مدل مردن است . مورچه ها بهترین مدل مردن ندارند ، آدمها هم
.
ساعت دو و بیست و پنج دقیقه است ، اسمم را روی کاغذ شیری رنگ مینویسم ، حالا همه چیز عوض شده . یکی میگوید کثافت بهترین فحشیتس که میشود داد . بعضی چیزها قبل از آنکه موجود باشند شروع میشوند ، کلمه ، چشمهایم را میبندم همه جا باز سفید میشود ، نفس میکشم ، برش میخورم ، سرم هزار سال گیج میخورد . اشتباها فکر میکنم که آدم تقریبا اینشکلی دیوانه میشود .
حالا یک شب دیگر است ، ساعت خوبی نیست ، ساعت خوبی نیست.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home