شبش بد جور تب دارد



بیا با گیسوی سرخت دوصد ترفند کن امشب
بین خاک است این می آید از ابروی من بیرون ؟
بیا دیوانه ام دیوانه را در بند کن امشب
ببنم خنده است این بر لب زرد خیال مردهء پسته ؟
ببین زخم است این میریزد از دستان من یا خون ؟
ببین تب دارد انگشتان خشک امشبم را میمکد در کام آتشگونه اش آهسته آهسته
بیا نیرنگ کن امشب
بیا و خنده های پسته را هم رنگ کن امشب
تبم میسوزد آتش را
بیا وین عرصه را بر تاختهای این خیال خسته بی پیر من یا تنگ کن امشب
و یا بر شاخه ای نه ساقه ای نه تار مویی خسته را آونگ کن امشت
سر و ته شاید این ویرانه را وارونه دیدن خوشترم آید
بیا مستی شو از مستی همه یکرنگ کن امشب

2 Comments:

Post a Comment

<< Home