با خاک که حرف بزند

همان ترنج با سلام
نشسته روی نیمکت و قالی
که گفته بود از
که آخر سر هم
بغضش نشکست
دیدم
هرچه،
با خاک که حرف میزند انگاری
خون میاید خوابم
عکس بغض تو را هم
میکشم اینجا
همیشه بیدارم کند تا صبح

0 Comments:

Post a Comment

<< Home