گفتیم آن دورتر ها باز و
آن دورتر ها دیگر
آشناتر شد
از تکه پاره های پیراهن و آفتاب
و چشم یعقوب کور شد
که تا پیچ این دیوار که آمدیم
دماغ همه مان دیگر پر شده بود
از بویی که زود تر همیشه پر میکند
پیچهای دیوارهارا

0 Comments:

Post a Comment

<< Home