کوچه

آشنای کوچه
کوچه را خط زد و رفت
سایه را از غم تنهایی کشت
بر تن لاغر آن ساقه که در کنج خیال
نفس نازکش از رحم خدا جاری بود
زخم بی حد زد و رفت
نفس پنجره را سوخت به درد
چهره پنجره را دوخت به درد
کوچه بی خبر سر گردان
چه نواها که نیاموخت به درد
آشنای کوچه
آشنا نیست دگر
کوچه تنهاست دگر
کوچه خالیست دگر

0 Comments:

Post a Comment

<< Home