بی آسمان کولی
خاموش گفت
جسم دیر مرده ای
آرام گور گیر پیشه
یا در آتش شو
بی هوش و سرخوش و سرمست
خامشی،
هشیار
تلخ بحر مشوش شو
از رنگ و چاره و تاب و امان به دور
بی تاب و چاره
در تب و رز وش شو
هم تیغ بر گلوی پسر گیر
هم بدر
در آتش آی
نه اما خلیل و سیاوش شو
در شعله خانه کردم آخر و
در خون فرو شدم
صد نعره ناله کردم آخر و
صد گفنگو شدم
چشمم به انتظار صبح عافیت از تار شب نبست
بی روز و شب
پریش و پریشان و دیوانه خو شدم
دندان صبر بر جگر و
چنگال دهر هم
گهواره سیاه بغض بریده گلو شدم
اینها شدم همه شاید بماند آرزو
بی آسمان کولی بی آرزو شدم
جسم دیر مرده ای
آرام گور گیر پیشه
یا در آتش شو
بی هوش و سرخوش و سرمست
خامشی،
هشیار
تلخ بحر مشوش شو
از رنگ و چاره و تاب و امان به دور
بی تاب و چاره
در تب و رز وش شو
هم تیغ بر گلوی پسر گیر
هم بدر
در آتش آی
نه اما خلیل و سیاوش شو
در شعله خانه کردم آخر و
در خون فرو شدم
صد نعره ناله کردم آخر و
صد گفنگو شدم
چشمم به انتظار صبح عافیت از تار شب نبست
بی روز و شب
پریش و پریشان و دیوانه خو شدم
دندان صبر بر جگر و
چنگال دهر هم
گهواره سیاه بغض بریده گلو شدم
اینها شدم همه شاید بماند آرزو
بی آسمان کولی بی آرزو شدم
1 Comments:
چشمت به انتظار صبح عافیت باشد که پایان همه ی شبها...
By Anonymous, at 6:37 pm
Post a Comment
<< Home