سه شنبه، 25 مهر 1385


رهایی

ترانه های سرسام
از لای دستهای همه دیوار ها میگذرند
کجا بودیم ؟
آها
از رهایی میگفتم
من


کلاه ها
بدون آدمهایی که زیرشان باشند
این طرف آنطرف میروند
کوچه ها
بدون آدمهایی که بگذرند
سوت میزنند


زن

مست بود گمانم
چشمهایش برقی زد
نشست
یک عالمه چیز های عجیب شیرین را با هم قاطی کرد
بعد دراز کشید دستهایش را باز کرد و لبخند زد
بعدها گفتند سر همین جریان ادعای خدایی کرده