مست بود گمانم چشمهایش برقی زد نشست یک عالمه چیز های عجیب شیرین را با هم قاطی کرد بعد دراز کشید دستهایش را باز کرد و لبخند زد بعدها گفتند سر همین جریان ادعای خدایی کرده
ماهی ها میدانی نمیتوانند
از توی تنگشان وقتی
به دیوار شیشه ای نازک نگاه میکنند
ببینند بیرون را
عکس را خودشان میبیند
و تنگ را
این بیرون اما
به بهای صداقتش
سرد است