قافیه ام
بد جور تنگ آمده جانا
و هیچ
جای شکستن نیست


زنی کنار چمن ایستاده بود
یا کنار خدا
جدول حل میکرد
خدا گربه را نازل کرد
زن نشست روی صندلی
گربه نشست روی جدول
و خدا خندید
کلی با هم بعدش
به یک نقطه زل زدیم
زیر کیفور آفتاب
روز خوبی بود


آمدند ماهی ها تند تند
گفتند
خواب دیده ایم
هزار تنگ پر از باران
دستم را داشت
وسعت حقیر علفزار
به هوای گاوم که رفته بود
بو میکرد
گفتم
وقت نداریم آنقدر
که حادثه ای
و ناچیز تپه هم فهمید
که دلم تنگ است


عنکبوت به آینه گفت
چرا سکوت تو یک شکل دیگری است ؟
آینه گفت
چون درخت خانه من خیلی قشنگ است
عنکبوت گفت
"درخت خانه من" خیلی حرف قشنگیست
آینه توی دلش خندید
عنکبوت از روی آینه سر خورد
افتاد روی درخت


دیوی شاخ بر ابرو میکشدم امروز

که شیشه عمرش

سنگ میشکند

خانه شوقم را گونه

سندان پتک آتشش آورده هیولایی

که نامده حتی

از عقل صبح های فرداها همه با هم

سازی که خراب خوابش کند

و نه هیچ پهلوانی

که اسیر زنجیر آفتابش کند

یا نه چشمی که سنگش کند

هم نه وردی که آبش کند

نه تا هزار سال دگر رفتن

هیچ انگار

وایی هیچ

وای