اینبار

مرده ام
میراث من دردیست
مانده در گورم برای من
هرزه روییده
هرزه خشکیده
سبزه عید است
این سکوت خار مانندی که چنگ انداخته
بر گلوی داغ خاک خیس تا آخر مزار من
ناله سردیست از جنس نباید گفت
سایه داغیست از جنس پناهم ده تن خورشید
سایه دیگر از کجا آمد
آتشی هرگز نبوده پیشتر مشتی ز خاکستر
شده سایه
نه سایه آن که دامن میشود بر قامت دیوار
چونان سایه که میبلعد تمام وسعت دیوار
و هرچه هست
وهرچه نیست هم انگار
و هم گودال
تن گودال میخارد
تن گودال نمناک است تب دارد
میان دست این سایه
تن من در تن گودال میلرزد
تمام خالی ام از خالی گودال میترسد
میترسد
میترسم


پاکت

تکان میداد پاکت را
توی صدای خش خش پاکت
صدای کوچک دیگری انگار
و لبخند میزد از شوق
پاکت را که کسی باز نمیکند آخر
پاکت را فقط تکان میدهند
پسر عمو گفت
و پدر
پاکت آخر باز کردن ندارد
اینطوری
تکان بده
گوش کن
دیدی ؟
ولبخند
زانوهایش را آنروز بعد از ظهر
به زمین خرد شدند


تیر چراغ

در فاصله دو تیر چراغ
قدم خواهم زد شاید
و گفتم قدم خواهم زد
نگفتم میزنم
و سپس خواهم ایستاد
خواهم خوابید
و میمیرم
گفتم
میمیرم
و نه هر چیز دیگری
من آخر
یکی از آدمهای توی تاریخ
بی هیچ رنگی
بی هیچ نشانی
و بی تصویری یا
و بی صورتی حتی
و اسمی
هستم
گم
همین
همین گاهی می گذارد بخندی
و میگذارد گریه کنی
شاید باید
توی فاصله دو تیر
یک نفس عمیق کشید
که بوی برف بدهد
یا یک دور دور خود چرخید
و یک شاید بزرگ گفت
و یک شکلات کره ای خورد
همین
باید بروم
زیر تیر چراغ
یکی اسمم را نوشته
یکی پاکش خواهد کرد


قصه تموم نمیشه

شب که میشد
روی دیوار یه پنجره نشسته
با شیشه شکسته
یه لنگه اش
تو دست بی خیال باد تاب میخورد
خواب میدید
تو چشماش
گولهء مهتاب میدید
تو خواب دستای نمور آسمون جون میداد
با کوچه قهر بود اما
چشاش همش مزهء بارون میداد
بوی خاک
از رو نگاه پنجره پر میزد
می نشست
لای موهای آدمک که هر شب
به پنجره سر میزد
می نشست
تکیه میداد به لنگهء بسته باز
خسته باز
شعر میخوند
دس میکشید رو شیشهء شکسته
خون میریخت
یه قطره
دو قطره
سه قطره
هزار هزار تا قطره
که مثل بارون میریخت
سرش رو بعد تکیه میداد به پنجره
نمیگفت
پنجره اما صداشو می شنید
پنجره
نیگا نکن به کوچه
کوچه همش دروغه
کوچه همش فریبه
کوچه فقط یه قصه اس
که نصفه اس
تموم نمیشه قصه
تموم نمیشه کوچه
واسه دل پنجره
آروم نمیشه کوچه
بعد مبرفت
دود میشد
اول صبح
پنجره باز دل میداد
به کوچه
کوچه بازم میگذشت
بی نگا
بی صدا
نمیدونم تا کجا
پنجره باز دلش ولی میگرفت
میشکست
جیر جیر جیر
داد میزد
آی آسمون آی آسمون
سرتو بذار روشونه هام گریه کن
صداش ولی تو کوچه ها گم میشد
به آسمون نمیرسید
باز قاطی زر زر مردم میشد
پنجره باز بق میکرد
قهر میکرد
شب میشد
گفته بودم قصه تموم نمیشه
شب که میشد
...