میخ کن پایم را
لای چمنهای گل آلوده
پای برهنه گم خواهم شد
میخ کن دستهایم را
لای رگهای برگهای خیس
خوابم خواهد برد
میخ بزن خیالم را اگر نه
از بین پستانهایت سر خواهم خورد
تا آنطرف کوچه که پیدا نیست
و درختها هر شب تبخال میزنند و من
میترسم
میخ بزن نگاهم را
خسته ام


باز

اینجا نشسته ام باز
با سایه ام گرفته و نا مفهوم
با چانه ام تکیه به دستهای رنگ و خاکستر
تکه های تماشا را
بند میزنم