جمعه، 20 دی 1387


میخ کن پایم را
لای چمنهای گل آلوده
پای برهنه گم خواهم شد
میخ کن دستهایم را
لای رگهای برگهای خیس
خوابم خواهد برد
میخ بزن خیالم را اگر نه
از بین پستانهایت سر خواهم خورد
تا آنطرف کوچه که پیدا نیست
و درختها هر شب تبخال میزنند و من
میترسم
میخ بزن نگاهم را
خسته ام

سه شنبه، 17 دی 1387


باز

اینجا نشسته ام باز
با سایه ام گرفته و نا مفهوم
با چانه ام تکیه به دستهای رنگ و خاکستر
تکه های تماشا را
بند میزنم