این خواب آخر است
این انضمام بهانه های هرروزی
به درد های کهنه و انگار
که دوخته
بر جامه کبود شبم
بر ذخم های پر تب و بی تاب آخر است

این رنگ آخر است
بر چهره عبوس این تخته سیاهی که سوخته
این زنگدار صدای خراشیده
که انگشت های بلند سکوت را
بر کوچک لبان ثانیه برده
زمزمه زنگ اخر است

این دفتر کلماتی که از شروع
شیرازه پاره کرده
پریشان و پاشیده
روح اتاق را
چنگال می کشند
این چنگ آخر است

آنجای راه که ماندن و رفتن
هر دو
خیال خاطره را بیمار می کند
در وهم
جاده ای
با دست های گشتن و گشتن
تن خورشید مرده را
تیمار می کند
در پیش پای ماندن و رفتن
این سنگ اخر اسست

وقتی نسیم می برد نفسش
در گوش خواب برگ
که ایوان آسمان خدا را
بر سرش آوار می کند
این
آهنگ آخر است