چهار شنبه، 8 شهریور 1385


نوازش دیوانه مادری خطوط چنگی بر گونه نوزادی
و مرده ای از تشنگی دیوار گورش را میخاراند


دره ای لبالب از دود و نعره
تا آسمان کشیده شده لاشه ای با چشمهای باز برنده
شکسته مشتی بر ویرانهء دیواری
ترانه قدیمی فریاد را دگرگونه
زمزمه میکنم امشب
و هم باز کوچکم


نزدیک و نزدیکتر
نوک کفشش به پاهایم خورد
ایستاد
پشت سرم دشت خالی را خیره ماند
از میانم گذشت
پاهایم یخ کرده بود
چیزی حس نمیکرد
بعدا از جای پایش فهمیدم


پرنده مرده ای را
موج در ساحل
بازی میداد
آرام آرام
فکر پرواز حتما دیگر
صورتم
عرق میکرد
نه اصل
حواسش جای دیگر بود
ولی تمام آن بو ها
همه جا پیچیده بود


دستهایم را گذاشتم همانجا
کنار ساحل
برای تو
که تنها نباشند
فردا که آمدی شاید
نه
همان پیش خودت بماند

پنج شنبه، 26 مرداد 1385


"سنگین میشوی و سنگین و سنگینتر
بعد شروع میکنی برای بقیه کس شعر گفتن
بعد میچکی
حالا برای خودت قطره ای شده ای ... "

شیخنا بد مست کرده بود و اصلا توی عوالم دیگری داشت برای خودش گریه میکرد میگفتند کسی تیکه بارش کرده اول صبح .


سایه ام لنگر میشود در زمین گاهی
پنجه هایش را توی آسفالت فرو میکند
و عرق پیشانی اش را با کف خیابان پاک میکند
و هی با من کلنجار میرود
اصلا نمیدانم منظورش از این کارها چیست


طنابها از در و دیوار بالا میروند
و توی آسمان تاب میخورند
همه جا را پر میکنند
و درختها را لای دستهایشان سفت میگیرند
فشار میدهند تا خفه شود
بعد زنجیر ها میآیند


دیروز وسط آسمان با دست خط کشیدم
حالا تمام جهان به دو نیم شده

دوشنبه، 16 مرداد 1385


آدمها دیر یا زود میروند
تخمهایت را دو دستی بچسب
پولت را کمی بیشتر گذاشتم روی میز

از نتیجه یک شب از فرزند مشروع کانت با فاحشه ای در ونیز در گفتگو با پسربچه گی همسایه


دیشب یکی در خواب به من گفت درخت یعنی چه
و من از تعجب بیدار شدم
صبح خوابم یادم نمیآمد


و جهان یکسر
در یک نقطه خلاصه شد
قاصدکی گوشه دیوار به خود میپیچید
کودکی را تیرباران میکردند


رهایی
واژه ایست
اتنظار
گودالی
گامی به هر سو
زخمی تازه تر است
از خنجر های کاشته بر دیواره
و آسمان
نقشی بر سقف گودال
فقط آنقدر بلند
که دستی بدان نرسد
و مرهم
به امید رنگ دروغینی
خوابی ایستاده است

یکشنبه، 15 مرداد 1385


تخته سنگهای تیز
صخره های نیم خیز
انگار فراری را به ندانم کجایی یخ زده اند
و هنوز چشمهاشان توی کاسه از ترس میچرخد
به انتظار پایان سوت کشان
و حادثه بعدی
در پهناور بیابانی
تنبلی خشونت پهلوهای تیزشان را
و خواب هزاران ساله دستهای خشک برنده شان را
آفتاب به مسخره
داغ میزند