شنبه، 9 تیر 1386


بعضی وقتا اوسا
میگه یالا د پسر
چایی بردار بیار خدمت آقا
اون نه
بعضی وقتای دیگه
یه دو پیک قبل گلاب به روتون که میشه
یهو خشکش میزنه
بعد کم کم سیبیلاش میجنبه
که میفهمی داره زیر لب یه چیزی میگه
یه دو بیت میخونه
که اگه اشکای مستیشم ضمیمش بکنی
همچی عین جای تیزی
تو دلت میمونه
نه دیگه این واسه ما دل نمیشه ...
بعد ساکت میشه
پر بیرا نمیگه اوسا
بگذریم ، میگفتم
دور اینجا سر ما
مث سیبیلای باباهای کل دنیا
جون ما جون شما
زبونم لال
به خدا
هی میچرخه هی میره پایین
بعد میپیچه میاد بالا
نه که از فشار نامیزون و این حرفا ها
نقل این چیزا نیست
یه چیزی این وسطا
چه میگن دلیل بر علت یا
یا مزید پر واضح که مبرهن باشه ؟
چه میدونم ، حالا
اونم اینکه آبجی
نمیدونم از کیه این دل ما
چی بگم
لپ کلوم
کشته ما رو اون چشا

جمعه، 8 تیر 1386



فقط برای آنکه شاید
مثل بوی نان تازه بچیپی توی تاکسی
سوار شده ام
وگرنه جایی نیست
بروم


سرپیچ خالی لامپ
کنایه ابلهانه ایست
مصور تر از
کنارهء ترس کوچک
خیس شیشه
گور زندهء کلیشه است
دیدی حالا ؟
حرف بزن با من
توی گلویم پنکه روشن کن
پیراهن نو بخر برایم
دستم را زخم کن دوباره
بدو
بدو
دیر شده خیلی