زیر گنبد کبود

یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
غیر خدا
هرکی که بود
چشم چشم دو ابرو
دما غ و دهن یه گردو
خورشید خانوم حالیش نبود
چارقد خال خالیش نبود
قصه بالا و پایین نداشت
قصه بیا و ببین نداشت
کشک و دوغ و ماست کجا بود
دروغ کجا راس کجا بود
این همه بونه نداره
هی دوباره
کلاغه به خونش نرسید
کلاغه به خونش نرسید
کلاغه که خونه نداره


پیراهن

بیا از آن پیراهنها بپوش که زنها توی فیلمهای تارکوفسکی میپوشند
دستهایم را و تمامم را بعد ببر با خودت
تا مثل فیلمهای صامت برایت لبخند بزنم
ومثل فیلمهای کیشلوفسکی گریه کنم و خیره شوم
مثل فیلمهای تورناتوره خاطره باشم
و مثل فیلمهای برتولوچی دوست داشته باشم
و مثل فیلمهای کوستاریکا بمیرم


بی راهی که از آن

گفت شوری
فریادی
دستهایم را گشودم
ستاره ها لرزیدند
دریاها سیاه شد
برگها خون عرق کردند
و آتش در جهان گرفت
" به اندازه دستهای گشوده ام اگر "
نجوا کردم
باز در هم کشیدم آغوشم را
بی هیچ که در میانه باشد
و گذشتم
بی راهی که از آن


آستینهای بی دستم
و یقه بی سرم
گواهند
صدایی را که هرگز


به زهر جاری رهای پست رود

لحظه های بی فریاد را مبهوت تماشا
و دستهای باد را به جنون تقلا
و بوی خون کوه را که به چهره اش پاشید
تیغ غروب احمق خورشید
به زهر جاری رهای پست رود
به سختی سکوت
مانده ام


و قصه ای نداشته ام هرگز
برای شبهای کنار آتش
و آتشی نیز
برای قصه های نداشته
ونه شبی چونان
که آتشی و قصه ای


توی باد نشسته بود
میخواست با دود سیگارش حلقه بسازد
گفتم
نمیشود توی باد با دود حلقه ساخت
تا میشنیدم میخندید