چهار شنبه، 7 تیر 1385


زیر گنبد کبود

یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
غیر خدا
هرکی که بود
چشم چشم دو ابرو
دما غ و دهن یه گردو
خورشید خانوم حالیش نبود
چارقد خال خالیش نبود
قصه بالا و پایین نداشت
قصه بیا و ببین نداشت
کشک و دوغ و ماست کجا بود
دروغ کجا راس کجا بود
این همه بونه نداره
هی دوباره
کلاغه به خونش نرسید
کلاغه به خونش نرسید
کلاغه که خونه نداره


پیراهن

بیا از آن پیراهنها بپوش که زنها توی فیلمهای تارکوفسکی میپوشند
دستهایم را و تمامم را بعد ببر با خودت
تا مثل فیلمهای صامت برایت لبخند بزنم
ومثل فیلمهای کیشلوفسکی گریه کنم و خیره شوم
مثل فیلمهای تورناتوره خاطره باشم
و مثل فیلمهای برتولوچی دوست داشته باشم
و مثل فیلمهای کوستاریکا بمیرم


بی راهی که از آن

گفت شوری
فریادی
دستهایم را گشودم
ستاره ها لرزیدند
دریاها سیاه شد
برگها خون عرق کردند
و آتش در جهان گرفت
" به اندازه دستهای گشوده ام اگر "
نجوا کردم
باز در هم کشیدم آغوشم را
بی هیچ که در میانه باشد
و گذشتم
بی راهی که از آن

سه شنبه، 6 تیر 1385


آستینهای بی دستم
و یقه بی سرم
گواهند
صدایی را که هرگز

دوشنبه، 5 تیر 1385


به زهر جاری رهای پست رود

لحظه های بی فریاد را مبهوت تماشا
و دستهای باد را به جنون تقلا
و بوی خون کوه را که به چهره اش پاشید
تیغ غروب احمق خورشید
به زهر جاری رهای پست رود
به سختی سکوت
مانده ام

جمعه، 12 خرداد 1385


و قصه ای نداشته ام هرگز
برای شبهای کنار آتش
و آتشی نیز
برای قصه های نداشته
ونه شبی چونان
که آتشی و قصه ای


توی باد نشسته بود
میخواست با دود سیگارش حلقه بسازد
گفتم
نمیشود توی باد با دود حلقه ساخت
تا میشنیدم میخندید