اینبار
مرده ام
میراث من دردیست
مانده در گورم برای من
هرزه روییده
هرزه خشکیده
سبزه عید است
این سکوت خار مانندی که چنگ انداخته
بر گلوی داغ خاک خیس تا آخر مزار من
ناله سردیست از جنس نباید گفت
سایه داغیست از جنس پناهم ده تن خورشید
سایه دیگر از کجا آمد
آتشی هرگز نبوده پیشتر مشتی ز خاکستر
شده سایه
نه سایه آن که دامن میشود بر قامت دیوار
چونان سایه که میبلعد تمام وسعت دیوار
و هرچه هست
وهرچه نیست هم انگار
و هم گودال
تن گودال میخارد
تن گودال نمناک است تب دارد
میان دست این سایه
تن من در تن گودال میلرزد
تمام خالی ام از خالی گودال میترسد
میترسد
میترسم
میراث من دردیست
مانده در گورم برای من
هرزه روییده
هرزه خشکیده
سبزه عید است
این سکوت خار مانندی که چنگ انداخته
بر گلوی داغ خاک خیس تا آخر مزار من
ناله سردیست از جنس نباید گفت
سایه داغیست از جنس پناهم ده تن خورشید
سایه دیگر از کجا آمد
آتشی هرگز نبوده پیشتر مشتی ز خاکستر
شده سایه
نه سایه آن که دامن میشود بر قامت دیوار
چونان سایه که میبلعد تمام وسعت دیوار
و هرچه هست
وهرچه نیست هم انگار
و هم گودال
تن گودال میخارد
تن گودال نمناک است تب دارد
میان دست این سایه
تن من در تن گودال میلرزد
تمام خالی ام از خالی گودال میترسد
میترسد
میترسم