نعره ها را
هیچ یادم ننداز
زخمهایی را که
مرهمش نیست مگر گندیدن
دست بر دامن فریاد شدم
هرچند
اما
لا اقل
کاش میشد که برید
میشود کش آمد اما تنها
مثل گربه مرده
توی آبراه
یادم نیست
که بود گفت اینرا
یادم نیست هم که گفت
دست بر کش از پیراهن یوسف شاید بویی
که گفت خنک صبح ؟
که گفت نفس دشت ؟
که گفت ؟ هان ؟
که گفت رهایی ؟
که بود گفت خنجر این کثافت بی شرم سایه را
از گرده ات به دستهای خویش
بیرون کنم به شوق هزاران ترانه ای
کز روز ابتدا
بی خویشی همه خندان لحظه ها
در رقص زیر نم آهنگ دست ابر
در خیس چهره های نه از اشک
با هم
بی هیچ رخصتی که در آن جا شود
یک کوچک کلمه
یا
یک جنبش صدا
حتی
هر صبح خوانده اند
یادم نیست
تو بگو
کی گریه آرزو شده آخر؟
این حنجره پاره است اگر
با مزه اش که خون
ای نعره باز بیا
بپرس
کی
گریه
آرزو شده
آخر
؟