شبش بد جور تب دارد



بیا با گیسوی سرخت دوصد ترفند کن امشب
بین خاک است این می آید از ابروی من بیرون ؟
بیا دیوانه ام دیوانه را در بند کن امشب
ببنم خنده است این بر لب زرد خیال مردهء پسته ؟
ببین زخم است این میریزد از دستان من یا خون ؟
ببین تب دارد انگشتان خشک امشبم را میمکد در کام آتشگونه اش آهسته آهسته
بیا نیرنگ کن امشب
بیا و خنده های پسته را هم رنگ کن امشب
تبم میسوزد آتش را
بیا وین عرصه را بر تاختهای این خیال خسته بی پیر من یا تنگ کن امشب
و یا بر شاخه ای نه ساقه ای نه تار مویی خسته را آونگ کن امشت
سر و ته شاید این ویرانه را وارونه دیدن خوشترم آید
بیا مستی شو از مستی همه یکرنگ کن امشب


ساعت دو و بیست و هشت دقیقه است ، اسمم را روی کاغذ شیری رنگ مینویسم و امشب انگار باور کردنی نیست که تمام این سالها به این اسم صدایم کرده باشند . چشمهایم را میبندم و همه چیز نابود میشود . این تمام شدن نیست تمام شدن یکباره اتفاق نمیافتد تمام شدن کم کم شروع میشود ، وقتی شروع شدن دیگر تمام میشود و حتی پیش از آن ، همه چیز شروع میکند به فرو ریختن و تو فقط یک لحظه را انتخاب میکنی برای اینکه نامت را روی کاغذ شیری بیاوری و تماشایش کنی ، تمام شدن این هم از همینجا شروع میشود .

ساعت دو و چهارده دقیقه است ، اسمم را روی کاغذ شیری رنگ مینویسم ، خوش خطم چون دبیر هنرم به من یاد داده که چطور خوش خط بنویسم و معلم ابتدایی ام پیشتر به من گفته که الفهایم را اندازه هم بنویسم ، و گفته که چپ اینطرف کلاس است که پنجره دارد و راست انطرف که در ، هیچ وقت از این خلاص نخواهم شد . همیشه چپ و پنجره ، همیشه راست و در . حتی وقتی اتفاقهای بزرگ میافتند .چشمهایم را میبندم همه پنجره ها و در ها و پیچ ها که پشتشان چیزی با لبخند ترسناکش پنهان شده خالی میشوند . نمیترسم . نمیخواهم خوش خط باشم .

ساعت دو و بیست دقیقه است . روز است . زمزمه میکنم ، زمان زودتر میگذرد ، زود تر به خانه مادر بزرگ میرسم . مادربزرگم هنوز از خوندماغ شدنهایم خسته نشده ، اجازه میدهد سر ظهر زیر آفتاب مورچه ها را تماشا کنم ، برایشان قند میگذارم ، فکر میکنم این بهتریم مدل مردن است . مورچه ها بهترین مدل مردن ندارند ، آدمها هم
.

ساعت دو و بیست و پنج دقیقه است ، اسمم را روی کاغذ شیری رنگ مینویسم ، حالا همه چیز عوض شده . یکی میگوید کثافت بهترین فحشیتس که میشود داد . بعضی چیزها قبل از آنکه موجود باشند شروع میشوند ، کلمه ، چشمهایم را میبندم همه جا باز سفید میشود ، نفس میکشم ، برش میخورم ، سرم هزار سال گیج میخورد . اشتباها فکر میکنم که آدم تقریبا اینشکلی دیوانه میشود .

حالا یک شب دیگر است ، ساعت خوبی نیست ، ساعت خوبی نیست.



چه میشودم
ببر مرا
نمیپرسم کجا میبری
کجا ولی
جا گذاشتی ام ؟


نامه اش توی دفتر خانه دارد شماره میخورد
سبیلهایم که چسب زدم چسباندم به دیوار
مال شما زرد شده دیگر
حتما شعر زیاد گفته اید
سه تا بیست و پنج تومنی هم اگر به من بدهید آقا
با اتوبوس میروم خانمان
میدانم من هم گفته بودم
که نه اینکه تاب نیاورم ولی
نکند گردنش عرق سوز شده
گفت خاکی شده سر تا پات
گفتم گوارا
نمیگفتم خشکی دستهام که پیدا نمیشد آخر
چه میدانستم
گفت گوشواره
دلمان خون شد که گوشش را سوراخ
گفت سینه ریز
گوشهامان قرمز شد
نمیخواهد اصلا
پیاده میروم