شنبه، 5 آبان 1386


قافیه ام
بد جور تنگ آمده جانا
و هیچ
جای شکستن نیست

چهار شنبه، 11 مهر 1386


زنی کنار چمن ایستاده بود
یا کنار خدا
جدول حل میکرد
خدا گربه را نازل کرد
زن نشست روی صندلی
گربه نشست روی جدول
و خدا خندید
کلی با هم بعدش
به یک نقطه زل زدیم
زیر کیفور آفتاب
روز خوبی بود

سه شنبه، 10 مهر 1386


آمدند ماهی ها تند تند
گفتند
خواب دیده ایم
هزار تنگ پر از باران
دستم را داشت
وسعت حقیر علفزار
به هوای گاوم که رفته بود
بو میکرد
گفتم
وقت نداریم آنقدر
که حادثه ای
و ناچیز تپه هم فهمید
که دلم تنگ است


عنکبوت به آینه گفت
چرا سکوت تو یک شکل دیگری است ؟
آینه گفت
چون درخت خانه من خیلی قشنگ است
عنکبوت گفت
"درخت خانه من" خیلی حرف قشنگیست
آینه توی دلش خندید
عنکبوت از روی آینه سر خورد
افتاد روی درخت

دوشنبه، 9 مهر 1386


دیوی شاخ بر ابرو میکشدم امروز

که شیشه عمرش

سنگ میشکند

خانه شوقم را گونه

سندان پتک آتشش آورده هیولایی

که نامده حتی

از عقل صبح های فرداها همه با هم

سازی که خراب خوابش کند

و نه هیچ پهلوانی

که اسیر زنجیر آفتابش کند

یا نه چشمی که سنگش کند

هم نه وردی که آبش کند

نه تا هزار سال دگر رفتن

هیچ انگار

وایی هیچ

وای