باور کن
من
با بقیه
فرق میکنم
حالا بیا با هم بخوابیم
چطور بود ؟
فکر کنم دارم پیشرفت میکنم


شکلک

ایستاده ام اینجا و یک قطار میآید
از جلوی بینی ام رد میشود
و دوباره
و دوباره
صدا هم ندارد
و تویش همه چیزهای توی کارتونها که دیده ام سوارند
برایم شکلک در میاورند


امروز
ببین چقدر مسخره
یعنی تو فقط
چهار قدم
خوشحال بالا و پایین پریدی
و نشستی
و من نشسته بودم
و دردم گرفت
به دلیل خوشحالیت
من حسودیم شد


بالای درخت کاج
جغدی مرا به وحشت نگاه میکند
و هی سرش را بر میگرداند
انگار از آن بالا دورتر هارا میبیند
و یک چیزی دارد میاید اینطرفی
که خیلی ترسناک است


خیرخواهاننده

با هم یکنوا دارند
صدای نبض مرا به مسخره
تقلید میکنند
من التماس میکنم
تند تر و بعد می ایستد
درد از گریه بیشتر است همیشه


و فوریه هرگز نخواهد توانست با بینهایت کسینوس هم که جمع کند با هم معادلهء یک خم ساده را بنویسد از آنجا تا آنجا


گفتم دارم با کله میروم پایین و تو
خوب حتما بیچاره معدلش پایینه !
آخر
هیچ
حیف شد اما
آنرا که من دیدم احتمالا هرگز
لبهایت را گاز نخواهد گرفت
اینرا گفتم که دلم نسوزد

بنوازید


خفه داشتم میشدم
نوشتم
بیشتر شد
ننوشتم
بیشتر بیشتر شد
خفه دارم میشوم


راه میرفت راه میرفت و برف میزد روی عینکش که برداشت - تاریک تر شد از شب - انداخت چند قدم جلوتر اما حوصله اش نیامد قدمهایش را تنظیم کند که پایش را بگذارد رویش . سعی کرد تمام حواسش را جمع کرد فهمید دستهایش یخ زده اند فکرش را هم نمیخواست یا نمیتوانست بکند که توی جیبش بکندشان فقط میدانست که دارد راه میرود و نمیدانست چرا اما میدانست که اگر بایستد باز خواهد پرسید اینرا . ایستاد اما . کتش را در آورد انداخت آنطرف تر ,روی زانو نشست سرش را کج کرد صورتش را گذاشت لای برفها یک چشمش هنوز که بیرون بود از برف , خیره ماند به برفهایی که از جلوی چراغ تیر میریختند پایین .


دستمایم را به دور خودم میپیچم

میترسم سرم را بگذارم لای پستانهایت
و گریه کنم
تا خوابم ببرد
و یکی بیاید هی زیر گوشم بگوید
بعدش چه ؟
فردایش
پس فردایش
اگر همین که هست چه ؟
چی دیگر میماند آخر ؟
میترسم
خیلی میترسم
خیلی


تا هر روز

زندگی را من
نه یادی هیچ بر خشکیده لب دارم
نیست هم سازی خنک مرهم نهد بر داغ این ویرانه
من تا صبح تب دارم
نی صبح گو ناید
زین خیال بی خیال از درد من کو پای کوبد رقصد و خندد
در درونم صد هزاران تیره چون گندیده باران رنگ شب دارم
لیک چندی باز رخ بنماید و هم دود بر خیزاند از خاکستر بی آتشم فریاد
نیست نجوایی که لالایی کند بر این پریشان خیرهء در بند
من که در تابوت در اعماق این از سنگ اقیانوس
گم میان بند نا پیدای از جنس سرابش هفتصد فانوس
نه جایی لیک نه نایی برای ضجه و افسوس
حتی خشم
لای این تنهایی بی پیر
در خویش میگریم بسان کودک بیدار از کابوس تا کابوس
آخر این رسم کدامین روزگار قحبه است ای دل
که از آیینه خورشید باید من شباهنگام چون دیوانه بگریزم
و از خورشید تا هنگام تا هر روز


روز

بدون آنکه گفت بتوان که هم اکنون باید
باید رفت
بی آنکه بشنوی صدای خیس ترانه ای را که تر کند
سکوت خالی بی پروا را ز درد
بی کنج دنج گوری که کنده ای و نشسته ای در انتظار و چشم
به قامتش دوخته خیره
مکیده میشوی
در یاد تمام آنچه گره دارد با تو
با تمام هیچ
با تصویر
تلخ است کام من ای امشب پلید
رسمت به رسم لاشه خوران ماننده است
که خیرهء ناخواسته ام را بر سر این تپه به آسمان سپیدشان لای سنگها
قهقهه میزنند بی پایان و هیز میپایند مرده ام را
و میچرخند
گرد چشمهایم که روزی
تو بستیشان به روی خویش
بیا حالا
ببندشان که میترسم از این
...


دریایی هست در من
به وسعت جرعه ای
از تو
خشکیده
آدمهایی را نگاه میکنم
که سرشان را بالا گرفته اند
خنده ام میگیرد
اشک اگر میپیچد و میپیچاندم در من
خم در خم
یا گیسو
یا تیغ بگشایید بر من
سهل است آدمی
نوایی مرا بس است و بود
از دروغی یا ریایی از مهربانی ات
میبینی
دروغگوی خیال خویش سهل است آدمی
نخواستم و
نانوای سر کوچه را که روی تنور بالا و پایین میپرد
هق هقم به یاد می آرد


از اینطرف بعضی چیزها آنطرفشان پیداست
از آنطرف بعضی چیزها اینطرفشان
با این حال
میدانی که من معنای نگفتن ها را نخواهم فهمید
وقتی هیچ
ابله تر از این حرفها بوده ام همیشه
شاید آدم میشدم آخر


توی جنگل انبوه
به سبز تیره
با چیزهایی از یا به بالا
آویزان و غیره
با بوی نمناک چسبنده
مثل باران وقتی
گرد گرمی که روی زمین نمینشیند
من نشسته ام ریز درختی که خواب میبیند
خورشید را توی دستش میفشارد
تشنه ریشه ها را میشنوم
خواب میبینم
ماه را توی دستم
میفشارم


بسوزان
که خوب


لبخند دارم میزنم میبینی ؟
آدم گاهی وقتی نعره نمیتواند
لبخند
احساس میکنم
دارم تمام میشوم


سرم گیج میرود
دستهایم میلرزند
حالم خوب نیست
داغی گندیده ای توی گلویم میپیچد
زورم به شکستنش نمیرسد
کار از گریه گذشته برادر
باید بالا بیاورم
کاری هم از کسی بر نمی آید
و این خوبست
و توی نیمه خالی لیوان
نمیشود بالا آورد
بقیه جاها هم


ایستاده

دستهایم میخواهند
روی کیبوردم
گریه کنند
نمیشود اما
بجر آنجا که تو باید
و نباید
میگویی با نگفتنت
دیوارها هم سرم را به دامنشان نمیگیرند
اشکهایم را خیس نمیشوند
ایستاده ام
اشکهایم میپیمایند قامتم را
تا تمامم
جمع میشوند توی پاهایم
کم کم تا میآیند بالا
و پرم میکنند
غرق میشوم در خودم
خفه میشوم
ایستاده هنوز


من را من شکستم از شما
شما شکستید من را از من
نمیدانم ولی چرا درست در نمیآید
باید بی حساب میشدیم
سگ خورد به قول هدایت اصلا


برای آنکه با چیزی مخالف باشی باید اول بفمیش و خیلی ها انگار ناخودآگاه اینرا درک کرده اند


Pink Metal

آدم اگر برود توی شرت کانگورو بهتر است تا اینکه برود کنسرت راکی که روی صندلی بنشینی و اولش یارو بیاید بگوید آروم باشید لطفا چون اگه شلوغی کنید جیزه بعدش سرش را چند دور بچرخاند به یاد فلانی که مرحوم شده بیچاره و برود


هر چیزی هزار چیزدیگر که شد آن تو
یک کلمه کافیست آنوقت
برای نوشتن
مثلا اگر اولویتهای زندگی ات غذا و زن باشند
حیوان صفتانه
اما اگر فوتبال هم تماشا کنی
میدانی که منظوری نداشتم
یا NFS 12 بازی کنی
دیگر وضع فرق میکند


پیاله

ساکن سکون بی سکوت و بی صدا
ترانه منست
زمانه ای که در زمان نداند عقربه
کدام سوی رفتن است
همان زمانه منست
تمام امتداد ها که میکشند و میکشندم از هزار سو
راه بی نشانی از
نه خانه منست
پیاله پر کنیم ؟
پر کنید من
پیاله را شکسته ام
نه مستی ام دوباره جای این پیاله هاست
درد
هم پیاله و پیاله منست


من نیستم

من نیستم
دستهایم را توی جیبهایم کرده ام و
مثل شوق روزهایی که دیدی که گفتی
کشف جدید ! و چه
و چه
جا گذاشتم
چند وقتی پیش بود
از کجایش فرقی نمیکرد اما
باز که میگشتم
به کجایش هم فرقی نمیکرد
همیشه فکر میکردم جا گذاشته ام چیزی را
و چیزش هم فرقی نمیکرد
بهانه ها و حادثه ها را شاید
بگذارشان برای آنها که روزی سه بار میخوابند با یک نفر
من خسته تر از بهانه ام
یا حادثه
من نیستم
یک کلمه باید بیاید
با شروع
مثل مقدمه انشا که همیشه
مزخرفترین نوشته دنیا باقی خواهد ماند
کولی ها اینرا میدانند
انشا نمینویسند
آدم برفی هم درست نمیکنند
برای همین هویج نمیکارند


رنگ آمیزی

بی رحم است
دروغهای مهربان دوست داشتنی
مدادهای رنگی احمق
رنگ آمیزی بزرگسالان
انزجار من همیشه تا ابد
بدرقه برای رنگ کنید های از قبل کشیده شده
آنجا ها که حرکتهای چسبیدهء تانگو ممنوع است
و مگسها حالا دیگر کلاههای کج سرشان میکنند
کرکره ها را بکشید پایین
تعطیل است
بادبانها را بکشید پایین
آتش است
بکشید بالا طنابها را
روی درخت توی میدان شهر خوبست ؟
آنجا که سگها میشاشاند
سیمین بت به سکه سیم میخرند
باید گودالی کند برای خویش
در اعماق
دندان اسب پیش کشی را قبلا شمرده اند و پیش کش کرده اند
سرب بود نه ؟
داغ بود ؟
میدانم میدانم
اینجا هم یکی هست
نه
نه با گلوله اینبار
ترکش اما
یک دست هم آمد بعدا
گفتند مال اینها بوده
چند تایی بودند آری
همانجا که اگر خدا بخواهد دشمن نمیبیند هم


آب و
دانه های برف
تاریک است
مورچه ها دانه جمع نمیکنند
جیرجیرکها سمفونی بعد از ظهر روز سوم را میخوانند
کلاغها گوش میکنند
کلاغها گریه هم میکنند ؟
آدمها آدمکها سوتشان جیغشان
کرمها را کر میکند
کرمها زیر سنگها توی باران
خفه میشوند
من نیستم
برگ نیست
سنگها از سرما مغرورانه میلرند
یک سری چیزها بالا و پایین میشوند
و دستها روی یخ زده خاک میلغزند


به هیچ قسم
که هیچ


از این دست

غرور گفتی
عجیب بود یک آن برایم
خیلی
خنده دار بعد
خیلی وقت بود نگاهی به آن سو نه حتی
واگذاشتم برای دیگری
تمامی را از این دست


مست بودم مست
همانموقع که آرمین داشت زیباترین شعرش را میگفت
توی گوش حمید
هر دو مست
من داشتم قانع میکردم کسی را -مست بود-که میگفت نه نیست
من که میگفتم جای تو خالیست
قانع شد
کاش نمیشد
کاش نمیشد


باد

باد بدا نگونه که چنگ میزد در تن سیال سنگین بی انتهای شب به تقلای عبور
یا در آن آن که سینه میسایید زیر آفتاب خیس به سینه دریا و میپیچید در میان دستهای موج در آغوش ستبرش
یا بدان سان که سر به دیوارهای کوه میکوفت تیشه وار مگر رهایی از زندان سنگها و ستیغ ها
یا بدان گونه که آرام اشک های طلوع را بر میداشت از روی گونه برگ با بوسه
یا آنجا که میخندید و میخواند در پی بته خاری که جاری شده بود در کویر به سرور کودکی
یا آنجا که زوزه میکشید از درد و سر به شانه کاج نمیتوانست گذاشت که میشکند کاج و هم آوایش جغد ها با دردش میخواندند
و یا در تپشهای گم در فرار از هول نعره های رعد و خنجر برق به هرسو که میدوید پریشان و بی نفس و دیوانه چنگ میزد در گیسوان آتش و قامت درخت
یا به حالی که کنار میزد لباس هاله وار نه روان و نه ساکن مه را و مینوشت نوازشش را روی تن زمین
یا در بی خودی اش در سرگیجه وار سپید فرود برف را هم گریان و هم رقصان در نگاه خالی دانه دانه های بی خیال
همیشه باد مانده بود
همیشه هیچ مانده بود


ٍElephant

من از هرگونه شوقی به هزار گونه
تهی شدم امشب


که شنیده ای

خسته ام
سالهاست
تکرار را به تکرار لالایی خوانده ام
عادت داده ام
میهمان کرده ام
رقصیده ام حتی
همان است
کلامی نمیبایدم که
کلامها بریده میشند به خنده های ریز ریز
اخمم نباید حتی که اخمها
ستوده میشند به نیشخند
و اشکم که اشکها
به مضحکه این را باش که چه
و به هزار گونه تعبیر لبخند مثل باقی
سر دردهایم را هم نباید گفت
دکتر میدانم میگوید
شکلات نخور خوب نیست
چی خوبست ؟
مهربانی دکتر ها ؟
و نه عوض نشده ام خیالت راحت
همان کثافتی که بوده ام
هنوز هر چند ثانیه یک بار پلک میزنم و فقط
هنوز ساکتم زیر آوار بغض و نعره
که شنیده ای
همانم
که شنیده ای


جادو ها کار نمیکنند گاهی
سوپاپها هم
من میمانم بعد
منی که همیشه دیده ای اینبار
یا ندیده ای
بی اشکی
بی صدایی
بی سیگاری
بی دلیلی
آرام
مرده


گناه نوح

سالها از سالها میگذرند
و هیچ کس عکسی نمیگیرد
از عکسهایی که آویزانند از بند
من نمیتوانم بگویم
و تو میدانی اینرا
سالهاست که میدانی
با شماها نیستم
اما
داشتم فکر میکردم
شاید صد سال دیگر
شش ساله ها
بفهمند چیزهایی را که تو
که من حالا
بعد چه ؟
گمان میکنم خودشان میفهند
و آبرومندانه تمامش میکنند
نیازی هم به توفان و غیره نخواهد بود


پشت ماه, پشت گوش

هرچه راستی فکر کردم نشد بگویم که چه باید گفت به جای ویسپرینگ ؟
میخواستم توی گوشت از همانها بگویم
دلم به شدت مقدار متنابهی آبجو میخواهد
شلیتز
نات شلیتز
بلتز
نات بلتز
امپروایو
the day we stop flapping on the carpet , my little goldfiss , the day we die
هرچند
ببینم کسی اینجا پرسیده تا حالا از کسی که عجیب ترین چیزی که میشود ؟ که میتواند ؟
انگار بخواهی ببینی آنطرف ماه قشنگتر است یا پشت گوشت را دیده ای ؟
من تا آنجا ها میروم


یادت هست گفتم حرف که میزنی یا نگاه
وقتی میگذری یا
یا بعدها
من هیچ فکر نمیکنم که لخت ؟
با آن چه
و چه
و هرچه دیگر ؟
دروغ گفتم
گاهی باید آخر
به جر آن خانومه که میگفت
اصلا خوشم نمی آید
مسافرین محترم پرواز شماره 247 به مقصد و غیره
ببین باید اعتراف کنم
وقتی فکر میکنم یک شاسکول بیاید به سینه هایت دست بزند
مثل آن یارو که روی صورتش لک بود توی سینما پارادیزو
لجم میگیرد
آی با تو ام
دارم اعتراف میکنم ناسلامتی
چه غلطی داری میکنی تو توی این اتاقک چوبی ؟
ها ؟
پدر
bold بنویسید
داشت توی اتاقک اعتراف
یا هرچه اسمش هست
با خودش ور میرفت


آنهم آنجورکی نگاهم میکند
میگوید
داد نکن به قول تو
اینطوری میخواهی ؟
باشد
فرق داد کردن با داد زدن آخر
فرق کردن با زدن نیست که فاکتور بگیری عزیزم
فرق داد است با داد
هرچند از آن طرف
فاصله بین دستهای من باشد
تا کجای کی ؟
برای همین میگویم
برای همین
باور کن
آدمهای زیادی نیستند
که من زیرچشمی نگاه کردنشان را میفهمم
تو را هم
تقصیر من نیست
چشمهایت
چرا فرار میکنند بعدش ؟
باشد باشد
نمیشود از اول ؟
اینبار قول میدهم نفهمم اصلا
نه ؟
پس من
و هر روز صبح
قبل از دوش
ورزش صبحگاهی
راس عقربه
باید گریه کرد
اینقدر کلنجار ندارد
اینیکی از روی آنیکی میگذرد
آنیکی از روی اینیکی
60 بار در دقیقه
مگر از روی جنازه من
نقاشی بکشی
گفته بودم که مثل تابلو های نقاشی هستی ؟
هستید
به خصوص اگر یک پارچه مخمل نازک قرمز تا روی سینه هایت
و روتختی سفید و آفتاب تند تا روی موهایت
معرکه خواهد بود
معرکه تر از آنجا
که زنجیر پاره میکنند
بعد پهلوان
گدایی میکند


کانگرو ها اگر سرگیجه بگیرند میخورند توی درخت
مثل مگس که میخورد توی شیشه
آخر هم همانجا میمیرد
نمیفهمد
خشک میشود
بعد زیر آفتاب چند رنگ میشود گاهی
آبی بیشتر
قشنگ میشود
فکر کنم آنها که اینطوری میشوند رفته باشند بهشت
شاید هم عروس شده باشند
مگسها حتما باید توی بهشت هم باشند
وگرنه
یا باید برای خودشان یک بهشت جدا داشته باشند
احتمالا لای گه ها
راستی دستم را دراز کنم بگویم آب طالبی هم میدهند
دلم میخواهد
به تو چه اصلا
ببخشید
میشود من آنجا دوچرخه هم تو سوار شوی نگاه کنم ؟
آنجا میخندی دیگر نه ؟
مهربان میخندی ؟
بعد آنجا باید حتما بروم پیش معلم ادبیاتم
همانکه هی به من املا یک و نیم میداد
بگویم دیدی مردیم آخر ؟
و زبانم را در بیاورم
املا درس مزخرفیست
انشا هم
چرا غزل نخواندی ؟
غزل توی سرت بخورد
من تمام دستهایم آنقدر باد کرده اند که دارند خفه میشوند
کلم پلو هم میخوری حتی ؟
میخورم
دل را ز جان بر کنده ام ؟
من ؟
گه خورده ام مردک
تو آخر معلوم نیست سرت به کدام آخور گرم است که هم از توبره هم میل میکنی
آخر
فشار خون آدم میرود بالا
میآید پایین
هزار جور دردسر دارد
همینطوری الکی که نیست
برای همینست شبها میگویم خوب بخواب
که پوستت خراب نشود
زیر چشمهایت خواستم بگویم گود
یاد گودی لپهایت که وقتی میخندی
من دیوانه میشوم
افتادم
افتادم
کاش جا میشدم آن تو
هرچند
اوووووو
تا کجا رفته نگاه کن
شده یک نقطه
نقطه نقطه
یاد یک عالمه چیز افتادم
بگذریم